نویسندگان
سید امیر نیاکویی
حسین بهمنش




 

چکیده

با شکل گیری بحران سیاسی در سوریه، بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای بر اساس منافع و علایق خود جهت گیری های مختلف را در رابطه با این کشور، که اهمیت ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک خاصی در منطقه خاورمیانه دارد، اتخاذ نموده اند. در این میان تلاش پیگیر برخی دولت ها برای اعمال فشار و ساقط کردن حکومت اسد، از جلوه های بارز تحولات سوریه محسوب می شود که بر پیچیدگی اوضاع این کشور افزوده است. این مقاله به دنبال آن است تا با ارائه چهار چوبی نظری، به واکاوی انگیزه های مهم ترین بازیگران بین المللی که خواهان سقوط نظام حاکم در سوریه هستند، بپردازد. بر این اساس پرسش اصلی مقاله این است که نقش و انگیزه های مهم ترین بازیگران بین المللی معارض با نظام سوریه چیست؟ البته با توجه به گستردگی بازیگران معارض، تنها به امریکا، عربستان و ترکیه که تأثیر گذارترین بازیگران نیز محسوب می شوند، پرداخته شده است. یافته های مقاله حاکی از آن است که منافع سه کشور فوق در سوریه، به سطح بالایی از همپوشانی رسیده است؛ امریکا به دنبال تضعیف جبهه مقاومت به نفع رژیم صهیونیستی است، عربستان به دنبال گسترش نقش آفرینی و جلوگیری از نفوذ ژئوپولیتیکی و ایدئولوژیکی ایران در منطقه است و در نهایت، ترکیه گسترش نفوذ در خاورمیانه و اعاده گذشته تاریخی خود را دنبال می کند. در این میان، جلوگیری از گسترش قلمرو ژئوپولیتیکی ایران، فصل مشترک انگیزه های بازیگران فوق می باشد.

واژگان کلیدی:

سوریه، خاورمیانه، امریکا، ترکیه، عربستان، ژئوپولیتیک، نظم قطبی ـ چند قطبی

مقدمه

در تحلیل نا آرامی های سوریه دو نگاه و دو سطح تحلیل متفاوت مشاهده می شود. عده ای از ناظران این نا آرامی ها را تنها امتداد جنبش های مردمی در خاورمیانه و شمال آفریقا می دانند. در این نگاه، سوریه همانند سایر کشورهای عربی، گرفتار مشکلات و معضلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است که مردم آن برای رهایی از این مشکلات، دست به اعتراض و مبارزه علیه رژیم زده اند. (سراج: 1390) این کارشناسان بر این اعتقادند که معترضین برای دموکراسی فعالیت می کنند، خواهان حقوق سیاسی و آزادی هستند و این بزرگ ترین دغدغه است؛ شبیه آنچه که در سراسر خاورمیانه و شمال افریقا رخ می دهد. (Khorrami Assl: 2011)
بر اساس این سطح از تحلیل، هم معترضان و هم دولت سوریه می دانند که مشکل ایجاد شده خیابانی یک طرفه است. از یک طرف مردم بسیاری خواهان آزادی و حقوق خود هستند و از طرفی دیگر، پلیس سیاست مشت آهنین حکومت را اعمال می کند. (Al-Najjar 2011) به عبارتی دیگر مشکل معترضان و نظام سوریه قابل حل شدن نیست مگر اینکه یک طرف کنار رود. از طرف دیگر، عده ای از ناظران بین المللی بر این اعتقادند که حوادث سوریه بیش از آن که منشاء داخلی داشته باشد، دارای منبعی خارجی است و مشکلات داخلی سوریه عرصه و فرصتی برای بهره برداری و رقابت بازیگران منطقه ای و بین المللی ایجاد کرده است. (Baroud: 2011) بنابراین استدلال، سوریه همچنان قربانی می شود، نه تنها در درگیری های خشونت آمیز با ارتش بلکه با سیاست های مختلف بازیگران منطقه ای و بین المللی.( Baroud: 2011) از این نگاه وضعیت سوریه غم انگیز است و ضرورت مداخله در سوریه بر اساس تمایل واقعی برای کمک به مردم وجود ندارد؛ بلکه مردم توسط عوامل بیرونی مسلح شده و سپس کشته می شوند. (Sepahpour, Ulrich:2011) در این راستا، رسانه های غربی به مانند یک گروه کر، به کارگردانی امریکا عمل کرده و مخالفان در سوریه را جنبش اعتراضی مسالمت آمیز علیه دولت بشار اسد می نامند.
(Chossudovsky:2011) به نظر نگارنده برای ارائه تحلیلی درست از ریشه ها و پیامدهای تحولات سوریه، هم سطح داخلی و هم سطح خارجی را باید در نظر عوامل خارجی نقش مؤثر و تعیین کننده تری بر آینده سیاسی این کشور داشته باشد. بر این اساس، این مقاله نیز تمرکز خود را بر ابعاد بین المللی تحولات سوریه به ویژه نقش و منافع بازیگران معارض با نظام سیاسی این کشور، متمرکز می کند. در این راستا، پرسش اصلی مقاله این است که نقش و انگیزه های مهم ترین بازیگران بین المللی معارض با نظام سوریه چیست؟ البته با توجه به گستردگی بازیگران معارض، دامنه پژوهش تنها به امریکا، عربستان و ترکیه که تأثیر گذارترین بازیگران محسوب می شوند، پرداخته است. فرضیه مقاله حاکی آن است که منافع سه کشور فوق در سوریه، به سطح بالایی از همپوشانی رسیده است؛ در واقع امریکا به دنبال تضعیف جبهه مقاومت به نفع رژیم صهیونیستی است، عربستان سعودی به دنبال گسترش نقش آفرینی و جلوگیری از نفوذ ژئوپولیتیکی و ایدئولوژیکی ایران در منطقه است و در نهایت ترکیه، گسترش نفوذ در منطقه خاورمیانه و اعاده گذشته تاریخی خود را دنبال می کند. در این میان، جلوگیری از گسترش قلمرو ژئوپولیتیکی ایران، فصل مشترک انگیزه های بازیگران فوق را شکل می دهد.

1ـ چهار چوب نظری: نظم جهانی در قرن بیستم و یکم

ژئوپلیتیک از جمله اصطلاحات رایج در مباحث سیاسی است که کاربرد فراوان دارد، اما معانی و تعاریف متنوعی را در بر می گیرد. در ژئوپولیتیک که معنای لغوی آن سیاست زمین است، نقش عوامل محیط جغرافیایی در سیاست ملل بررسی می شود. (حافظ نیا، 1390: 28) به عبارتی باید گفت که ژئوپولیتیک از شاخه های علم جغرافیای سیاسی است. در یک تعریف جامع از ژئوپولیتیک گفته می شود: ژئوپولیتیک عبارتست از علم مطالعه ی روابط متقابل جغرافیا، قدرت و سیاست و کنش های ناشی از ترکیب آنها با یکدیگر (حافظ نیا، 1390: 37) . بنابراین تعریف، ژئوپولیتیک اموری نظیر ساختار و کار کرد قدرت، نزاع، همگرایی و واگرایی، حوزه نفوذ، رقابت، تصمیم گیری، بحران، کنترل سلطه و نفوذ، صلح و همکاری، منابع و محیط زیست، فضا، منابع ملی، قدرت ملی، امنیت و ثبات ملی، وحدت ملی، روابط فضایی، توسعه و رفاه، محلی گرایی و جهان گرایی و نظایر آن که به طور عمده مفاهیمی کلی و پایدار هستند را در بر می گیرد. (حافظ نیا، 1390: 39) در این میان یکی از مباحث پر اهمیت و عرصه مطالعات ژئوپولیتیکی، مباحث مرتبط با ژئوپولیتیک در عصر پس از فروپاشی شوروی است. اندیشمندان، جهان بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را «دوره گذار ژئوپلیتیکی(1) جهان می دانند این دوره در مقابل ژئوپلیتیک ایدئولوژیک دوره جنگ سرد قرار می گیرد که روش ها و اهداف مشخصی را برای دو قطب رقم می زد؛ اما از ویژگی های بارز دوره جدید، چند بعدی بودن و تنوع اهداف است. در دوره جنگ سرد، رویدادها و حوادث جهان با نظام دو قطبی کنترل می شد، درحالی که با فرو پاشی نظام مزبور و فقدان نظام جدید، جهان در شرایط بحران و اغتشاش قرار گرفت. قدرت های درجه یک و دو جهان به فکر حفظ سلطه خود بر جهان با قلمروهای ژئوپلیتیک خود و باز داشتن رقبا بودند.(حافظ نیا، 1390: 50) به اندیشه های ژئوپلیتیکی دوره گذار «ژئوپلیتیک پسانوگرا» گفته می شود. این اندیشه ها ماهیتی چند بعدی دارند و هر یک بر موضوعی تکیه می کنند و سعی دارند با تأکید بر آن به تبیین حوادث سیاسی جهان بپردازند.
از جمله نظریه های دوره پسانوگرای ژئوپلیتیک، نظریه «نظم تک قطبی ـ چند قطبی» ساموئل هانتیگتون است. ساموئل هانتیگتون، رئیس آکادمی مطالعات بین المللی و منطقه ای دانشگاه هاروارد، در سال 1999 و در مقاله ای تحت عنوان «ابر قدرت یکه و تنها، بعد جدید قدرت» می گوید: «سیاست های جهانی همیشه پیرامون قدرت و یا درمبارزه برای قدرت شکل می گیرد و امروز رابط بین الملل درحال تغییر است، ساختار جهانی قدرت در جنگ سرد، اساساً دو قطبی بود، اما ساختار در حال ظهور بسیار متفاوت است».(Huntington;1999) ساموئل هانتینگتون بعد از بررسی انواع نظم های قابل تصور در جهان، نظم کنونی یعنی دوره گذار ژئوپلیتیک را نظم تک قطبی ـ چند قطبی می داند. وی در مورد سیستم تک قطبی و چند قطبی می گوید: «سیستم تک قطبی یک ابر قدرت با قدرت قابل توجهی به همراه بسیاری از قدرت های جزئی باشد. طبق این سیستم، ابر قدرت به طور مؤثری می تواند مسائل مهم بین المللی را به تنهایی حل و فصل کند و هیچ ترکیبی از کشورهای دیگر، قدرت جلوگیری این کار را ندارند؛ اما در یک سیستم چند قطبی، قدرت های عمده از قدرت قابل مقایسه ای برخوردارند که همکاری و رقابت با یکدیگر الگوها را شکل می دهد.» (Huntington: 1999) هانتیگتون وضع کنونی قدرت در جهان را هیچ کدام از دو نوع تک قطبی و چند قطبی نمی داند. بر طبق سیستم تک قطبی - چند قطبی مورد نظر هانتینگتون، امریکا تنها کشوری است که در کلیه زمینه های اقتصادی، نظامی، دیپلماتیک، فنی، فرهنگی و ایدئولوژیک، از برتری نسبت به سایر کشورها برخوردار است و در عمل قادر است منافع خود را در همه ی جهان گسترش دهد. درسطح دوم این سیستم قدرت های عمده منطقه ای قرار دارند که در منطقه ی خود برجسته هستند ولی نمی توانند همانند امریکا منافع خود را در سرتاسر جهان گسترش دهند. (حافظ نیا، 1390: 54و 55) هانتیگتون تعدادی از قدرت های منطقه ای را نام می برد که عبارتند از: « مجموعه آلمان و فرانسه در اروپا، روسیه در اروپا و آسیا، چین و به صورت بالقوه ژاپن در شرق آسیا، هند در جنوب آسیا، ایران در جنوب غرب آسیا، برزیل در امریکای لاتین، آفریقای جنوبی و نیجریه در آفریقا». در رتبه سوم جهانی یا سطح دوم منطقه ای قدرت های درجه دوم منطقه ای قرار دارند که منافع آنها معمولاً با منافع قدرت های درجه اول منطقه ای در تضاد و اصطکاک قرار می گیرد. وی این کشورها را اینگونه نام می برد: «انگلیس در رابطه با مجموعه آلمان و فرانسه در اروپا، اوکراین در رابطه با روسیه، ژاپن در رابطه با چین، کره جنوبی در رابطه با ژاپن، پاکستان در رابطه با هند، عربستان سعودی در رابطه با ایران و آرژانتین در رابطه با برزیل». ازنظر هانتیگتون، در سیستم تک قطبی- چند قطبی، بر خلاف سیستم های دیگر هیچ کدام از قدرت ها خشنود نبوده و سود نمی برند. بنابراین، رفتار دو سطح قدرت نه تنها بر همکاری مبتنی نیست بلکه شدیداً رقابت آمیز است.(حافظ نیا، 1390: 55) بنابراین سیستم، امریکا به عنوان ابر قدرت به طور آشکار سیستم تک قطبی را ترجیح می دهد تا بتواند در آن قدرت مسلط جهانی باشد و معمولاً به گونه ای عمل می کند تا وانمود کند در جهان چنین سیستمی عملاً وجود دارد. در نقطه مقابل، قدرت های مهم منطقه ای سیستم چند قطبی را ترجیح می دهند تا بتوانند در لوای آن منافع فردی خود را بدون اینکه در معرض فشارهای ابر قدرت امریکا قرار گیرند، دنبال نمایند. آنان سیستم تک قطبی به رهبری امریکا را برای خود تهدید تلقی می کنند. بنابراین، رقابت قدرت بین دو سطح سیستم وجود دارد. تلاش های ابر قدرت امریکا برای تأسیس سیستم تک قطبی، واکنش جدی قدرت های عمده و تلاش آنها برای استقرار سیستم چند قطبی در جهان را در پی دارد. در عمل قدرت های عمده منطقه ای خود را برای پیشبرد منافع منطقه ای و خاص محقق می دانند؛ منافعی که با امریکا در تضاد قرار می گیرد.(همان).
نگارنده در ادامه سعی دارد با استفاده از این نظریه ژئوپولیتیک، به بررسی سیاست خارجی بازیگران تأثیر گذار در سوریه بپردازد. روش به این صورت است که ابتدا انتظارات منطقی از هر یک از بازیگران مبتنی بر نظریه تک قطبی - چند قطبی مطرح شده و بعد از ارائه انتظارات، شواهد و اسنادی از نحوه عملکرد این بازیگران ارائه می شود تا مشخص شود چه میزان انتظارات مبتنی بر مدل نظری صادق است و کاستی ها را چگونه می توان تحلیل نمود. پیش از آن که به ارائه انتظارات بر اساس مدل هانتینگتون بپردازیم، بهتر است وضعیت ژئوپولیتیک سوریه را دقیق تر بررسی نماییم.
سوریه از جمله کشورهایی است که تقابل و کنش سه عامل جغرافیا، قدرت و سیاست، موجب شکل گیری نوعی رقابت بین المللی برای تأثیر گذاری و مدیریت حوادث داخلی این کشور شده است. سوریه قسمتی از سرزمین بزرگ شام است که با کشورهای لبنان، قبرس، فلسطین اشغالی، اردن، عراق و ترکیه هم مرز است. سوریه سال ها با دولت بعث عراق دارای رقابت ایدئولوژیک و سیاسی در منطقه بوده است؛ با ترکیه بر سر موضوع کردها و همچنین عوامل جغرافیایی مناقشه داشته است و از جمهوری اسلامی ایران در جنگ هشت ساله علیه عراق حمایت نموده است. مهم ترین عارضه ژئوپلیتیک این کشور نیز این است که در جوار مرزهای فلسطین اشغالی، یعنی قلب خاورمیانه و کانون معادلان چند مجهولی این منطقه واقع شده است. سوریه اصطلاحاً در محور مقاومت قرار دارد؛ این بدان معنی است که از گروه های جهادی فلسطین، مخصوصاً حماس و جهاد اسلامی فلسطین و همچنین حزب الله لبنان، در برابر اسرائیل حمایت مادی و معنوی می نماید. با شروع اعتراضات از مارس 2010 در سوریه، اکثر بازیگران مهم منطقه ای و فرامنطقه ای تکلیف خود را در قبال آن می دانستند: امریکا، اسرائیل، اتحادیه اروپا، ترکیه، شورای همکاری خلیج فارس مخصوصاً عربستان و قطر، حمایت و رضایت خود را از معترضان اعلام نمودند و تا تاریخ نگارش این مقاله نیز به تلاش خود در جهت نفود و مدیریت اعتراضات افزوده اند. از طرف دیگر ایران، حماس، حزب الله و دولت لبنان، عراق، روسیه و چین به حمایت از دولت بشار اسد و ثبات حکومت وی می پردازند. به چه دلیل این تعداد بازیگران چشم خود را به سوریه دوخته اند؟ نگارنده بر این اعتقاد است که با استفاده از نظریه های ژئوپلیتیک، می توان دلیل علاقه مندی بازیگران منطقه ای و بین المللی را به سوریه تبیین نمود. بر این اساس ، قصد بر این است که انگیزه های بازیگرانی چون امریکا، ترکیه و عربستان، در راستای تأثیر گذاری درحوادث سوریه 2011، با استفاده از الگوی نظم تک قطبی ـ چند قطبی هانتیگتون، توضیح داده شود و سعی می شود با رویکردی توصیفی و تحلیلی به موضوع پرداخته شود.

2. امریکا

ساموئل هانتیگتون معتقد است امریکا تنها در مدت کوتاهی بعد از نظام دو قطبی توانسته است به صورت کامل در نظام تک قطبی ابر قدرتی کند و شاخص بارز آن جنگ 1991 با عراق بود که تقریباً هیچ کشوری به مخالفت با اقدام تک قطب دست نزد؛ اما بعد از آن، با نزدیک شدن به پایان قرن بیستم، جهان به سمت نظم چند بعدی تک قطبی - چند قطبی پیش رفته است که به نظر وی در قرن بیست و یکم، تبدیل به نظمی چند قطبی خواهد شد. وی می گوید تک قطب یعنی امریکا ترجیح می دهد تک قطب بماند و اعمالی انجام می دهد تا نشان دهد چنین سیستمی در جهان واقعاً وجود دارد.
واقع گرایان ساختاری در مورد ایستایی و میرایی سیستم تک قطبی دو نظر ارائه می دهند؛ نو واقع گرایانی چون کنت والتز معتقدند که نظام تک قطبی ذاتاً به سمت موازنه پیش می رود و نظام چند قطبی نیز هم اکنون قریب الوقوع است. (هنسن، تافت، ویول، 1390 : 22) بنابراین نظر، ابر قدرت بودن در ذات خود فرسایش آور است زیرا سایر دولت ها تلاش می کنند قدرت زیاد این ابر قدرت را کاهش داده و موازنه نمایند و این کار را از طریق ائتلاف ها و بالا بردن توانایی های خود میسر می سازند. به عبارتی دیگر، در سیستم توزیع قدرت تک قطبی، سایر دولت ها اساساً تک قطب را تهدید کننده و زیان آور می دانند. و این به نوع کنش تک قطب مربوط نمی شود. عده ای دیگر از واقع گرایان ساختاری، این که شکل گیری نظام چند قطبی پیامد اجتناب ناپذیر نظام توزیع قدرت تک قطبی است را قبول ندارند. هنسن می گوید: «نظام تک قطبی اساساً قدرتمند است، اگر چه ضرورتاً با دوام نیست».(همان) آنان سه دلیل را ارائه می دهند: اول اینکه قدرت ممکن است یک ائتلاف را درمقابل برانگیزد اما تنها در صورتی که قدرت بزرگ مورد نظر قادر باشد تا قدرت خود را در قلمرو سایر دولت ها اعمال کند؛ به این صورت که به شکل موثقی تهدید به تجاوز نماید. توضیح اینکه امریکا در مکانی دور از محل منازعه و چالش های کروی یعنی اوراسیا و اطراف آن قرار دارد. بنابراین، برای دولت های این منطقه غیر تهدیدگر است و دولت های این منطقه اند که تهدیدی علیه یکدیگر هستند، بنابراین ائتلافی علیه امریکا یعنی تک قطب شکل نخواهد گرفت. دومین دلیل اینکه از نظر ولفورت، نظام تک قطبی بر اساس تعریف، واقعاً موازنه را ناممکن می سازد.(همان: 23) بر این اساس، به دلیل قدرت بالای تک قطب و توزیع شدید نامتقارن قدرت، موازنه در برابر تک قطب بسیار پرهزینه و کشنده است و همین عامل باز دارنده خواهد بود. دلیل سوم این است که تک قطب ممکن است از طریق نشان دادن مقاصد غیر تهدید آمیز و خیز خواهانه اش به سایر دولت ها، دوران تک قطبی را به میزان قابل توجهی طولانی نماید.(همان: 24) اتفاقات روی داده در ابتدای قرن بیست و یکم نشان می دهد که تک قطب یعنی امریکا هر سه معیار طولانی کردن تک قطبی خود و یا عدم موازنه در برابر آن را نقض کرده است.
امریکا با حمله به افغانستان و عراق و تهدیدات مداوم ایران به صورت مشخص، هم ماهیت تهدیدگری خود را نشان داده و هم در منطقه اوراسیا و خاورمیانه، حضور عینی و نظامی پیدا کرد. علاوه بر این، همواره قلمروهای ژئوپلیتیکی قدرت های منطقه ای مانند روسیه را مورد چالش قرار داده است. از طرفی دیگر، با کاهش توان اقتصادی امریکا در ابتدای قرن بیست و یکم، غیر ممکن بودن موازنه و به چالش کشیدن تک قطب مورد تردید قرار می گیرد و به نظر نمی آید موازنه علیه تک قطب امریکا کشنده و نابود کننده باشد.
نظریه هانتیگتون قابلیت نسبی بالایی برای تبیین رفتار امریکا دارد. همانگونه که وی گفته است، امریکا اعمالی انجام می دهد تا نشان دهد سیستم تک قطبی در عمل وجود دارد. عملیات های نظامی امریکا علیه افغانستان و عراق و تهدید جدید علیه ایران، سوریه، کره شمالی و گسترش اقدامات فرادستانه و یکجانبه در ابتدای قرن بیست و یکم را می توان در چارچوب این سیاست تبیین نمود. از طرف دیگر، نشانه های کنار نهادن سیاست تک روی و روی آوری به تقسیم وظایف در میان سیاست های امریکا، به خصوص بعد از روی کار آمدن اوباما مشهود است. به تعبیری دیگر، تمایل برای رسیدگی به مشکلات جهان در شیوه ای قابل قبول تر و سازنده تر نیز وجود دارد. اوباما مانند کلینتون به دیپلماسی مشترک و چند جانبه گرایی در برابر یک جانبه گرایی بوش تکیه دارد و بدین طریق، از هزینه های اقدام یک جانبه جلوگیری می شود. ( Falk: 2011) هانتیگتون پیش بینی نموده بود که در یک جهان تک قطبی- چند قطبی، تنها ابر قدرت مسلط در جهان، خود به خود به تهدیدی علیه سایر قدرت های عمده تبدیل می شود. قدرت های عمده منطقه ای، یکی پس از دیگری این موضوع را مشخص ساخته اند که خواهان پرسه زدن امریکا در مناطقی که این قدرت ها در آن مناطق از منافعی غالب برخوردارند، نیستند. برای مثال ایران، با حضور نظامی امریکا در خلیج فارس به شدت مخالف است.(حافظ نیا، 1390: 245) هانتیگتون در ادامه راهکاری برای امریکا ارائه می دهد که در واقع دور زدن قدرت های اول منطقه ای است؛ وی می گوید: «کشور ابر قدرت و قدرت های دست دوم منطقه ای، در مقایسه با قدرت های عمده منطقه ای، معمولاً دارای منافع همسویی هستند و لذا برای پیوستن به قدرت منطقه ای علیه ابر قدرت، انگیزه قوی ندارند. (حافظ نیا، 1390: 246) بنابراین، امریکا باید با قدرت های درجه دوم منطقه ای، روابط خود را بهبود بخشیده و با آنها ائتلاف استراتژیک در برابر قدرت های منطقه ای برقرار نماید. به نظر می آید امریکا بعد از روی کار آمدن اوباما به سمت گزینه اخیر می رود که شاخص بارز آن را می توانیم در جنگ ناتو علیه لیبی مشاهده نماییم. مداخله ناتو در لیبی، یک نمونه از چند جانبه گرایی جدید بود. (Falk:2011) در این ائتلاف، اکثر بار مسئولیت های نظامی و هزینه های مادی و معنوی، بر عهده همپیمانان اروپایی امریکا بود. ظاهراً امریکا دیگر علاقه ای ندارد که تمام بار مسئولیت مبارزه با دشمنان لیبرال دموکراسی و رقبای جهان غرب را به تنهایی تقبل نماید و بر این اساس، آنچه مورد نیاز است و به سختی به ارمغان می آید، این است که امید (رسیدن به اهداف) با پشتیبانی (کمک متحدان) به وجود می آید. (همان) اگر به ماجرای اخیر سوریه توجه کنیم، مشاهده می شود که با گذشت زمان، ترکیه و عربستان، حتی بیش از امریکا و اسرائیل، در جهت مخالفت با بشار اسد و در صف اول معارضان حکومت سوریه قرار گرفته اند. چگونه می توان این موضوع را تبیین نمود؟ آیا نظریه ی هانتیگتون مبنی بر تقسیم بر وظایف استراتژیک با قدرت های درجه دو منطقه ای، در برابر قدرت های عمده منطقه ای، در مورد سوریه صدق می کند؟ پاسخ به این سؤالات منوط به جواب دادن به این سؤال است که امریکا در خاورمیانه چه می خواهد؟ به طور کلی، اهداف راهبردی امریکا در خاورمیانه این موارد را در بر می گیرد: 1- تضمین جریان انرژی منطقه به سوی غرب؛ 2- پیشبرد فرایند به اصطلاح صلح خاورمیانه؛ 3- تأمین و تضمین منافع اسرائیل؛ 4- ستیز با اسلام سیاسی، با عنوان مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی؛ 5- مقابله و یا حداقل کنترل کشورهای مخالف منافع امریکا؛ 6- گسترش فرهنگ امریکایی در پوشش ایجاد دموکراسی، ایجاد بازار آزاد و سکولاریسم درمنطقه (جوادی فتح، 1384: 27ـ 26). سؤال بعدی این است: سوریه چه نقشی می تواند در رسیدن اهداف راهبردی امریکا در منطقه داشته باشد؟ انتظارات علمی ما از رفتار امریکا در قبال سوریه چیست؟
گزینه ی یک اهداف راهبردی می گوید که امریکا در صدد تضمین جریان انرژی خاورمیانه به سمت غرب است. با نگاهی گذرا به میزان انرژی های فسیلی سوریه و منابع دیگران، می توان گفت که این کشور در برابر کشورهایی مانند عراق و عربستان حرف چندانی برای گرفتن ندارد. عربستان به عنوان متحد استراتژیک امریکا در منطقه، تأمین نفت غرب را تضمین می کند. بنابراین، سوریه آنچنان کشور ثروتمندی نیست که برای دست یابی به ذخایر هیدروکربنی آن، مانند عراق، اقدامات همه جانبه و فراگیر و یا نظامی انجام دهد.
دومین گزینه پیشبرد فرایند صلح خاورمیانه است. موضوع اسرائیل و تعهد امریکا مبنی بر تضمین حیات و امنیت آن، بعد از جنگ جهانی دوم همواره موجب چالش، تعارض، جنگ و رقابت میان بازیگران درون منطقه ای و فرا منطقه ای بوده است و ایفای نقش بازیگران جهانی را مزید علت شده است. اسرائیل در قلب خاورمیانه قرار گرفته است، سرزمینی را اشغال نموده که قبله ی اول مسلمین و زادگاه اغلب پیامبران بوده و مقدس محسوب می شود و از زمان های دور محل تنش و رؤیارویی مسلمانان و مسیحیان بوده است. حضور رژیم صهیونیستی در مرکز خاورمیانه و اشغال بیت المقدس، موجب بروز بحران ژئوپولیتیکی در این منطقه شده است. اسرائیل به کمک غرب، مخصوصاً امریکا، بعد از جنگ دوم جهانی وزن ژئوپولیتیکی(2) خود را به منظور تحت الشعاع قرار دادن کشورهای مسلمان منطقه و نامتقارن شدن قدرت بالا برده است. درهمین راستا سوریه به همراه سایر کشورهای مسلمان عربی، دو جنگ جدی با اسرائیل داشته اند. در 15 مه 1967، روابط سوریه و رژیم صهیونیستی بحرانی شد و در 5 ژوئن، حمله اسرائیل به مصر و سپس اردن آغاز شد. در 9 ژوئن، پس از آنکه ارتش های مصر و اردن شکست خوردند، حمله زمینی در جبهه جولان آغاز شد. با سقوط شهر قنیطره، 1260 کیلومتر از جولان اشغال شد. در این نبرد، با اشغال کامل صحرای سینا از خاک مصر، نوار غزه، کرانه غربی رود اردن و بلندی های جولان، 68000 کیلومتر از خاک کشورهای همسایه اسرائیل اشغال شد. (موسوی، 1388: 9ـ8) جنگ 1967، منجر به گسترش منابع آبی اسرائیل از طریق بلندی های جولان شد و برای دهه ها این موضوع، یعنی بازگشت جولان به سوریه مانع عمده برای مذاکرات صلح بوده است ( Sepahpour- Ulrich: 2011) در 6 اکتبر 1973، سوریه و مصر، حمله ی غافلگیرانه خویش را علیه اسرائیل آغاز کردند. در روزهای اول نبرد، در حالی که نیروهای اسرائیلی مشغول نبرد در صحرای سینا بودند، ارتش سوریه 684 کیلومتر از خاک جولان را آزاد کرد، ولی پس از تثبیت نیروهای اسرائیل در حاشیه ی غربی کانال سوئز، ضد حمله اسرائیل در جبهه جولان آغاز شد و همانطور که با عبور از کانال سوئز درکیلومتر 101 قاهره مستقر شدند، در جبهه جولان نیز تمام مناطق دوباره اشغال و در جنوب شهر دمشق، پیشروی های جدیدی انجام دادند(موسوی، 1388: 9) در پس این جنگ و در دوم مه 1974 بود که طرفین توافق به متارکه جنگ نمودند (Baroud August 7 , 2011 ) در منازعه اعراب و اسرائیل، پنج موضوع اصلی وجود دارد که عبارتند از: بیت المقدس، مرزها، امور مربوط به شهرک ها، آوارگان فلسطینی و منابع آبی مشترک که به جز بیت المقدس، دیگر موضوعات، موارد اصلی منازعه سوریه و اسرائیل هستند. ثمره این موضوعات، اشغال و ناامنی است.(موسوی، 1388: 2) از سال 1973 تاکنون، امریکا توانسته است کشورهای عربی به غیر از سوریه را به صلح، حل اختلافات، رسمیت شناختن اسرائیل و تعمیق روابط ترغیب نماید و آنان را به موضوع انفعال بکشاند. سوریه 2180 کیلومتر مربع از خاک خود را که در 30 کیلومتری دمشق است، در اشغال اسرائیل می بیند، سرزمینی که 60 درصد آب اسرائیل و همچنین امنیت این رژیم را تأمین می کند؛ کما اینکه تل آویو عمق استراتژیک نداشته و جولان به دلیل بلند بودن، این عمق را تأمین می کند. دولت سوریه تلاش می کند خاک کشورش را با استفاده از دیگر اهرم های قدرت آزاد کند. حمایت از مبارزین فلسطینی، در کنار ایدئولوژی قوم گرایی عربی حزب بعث حاکم در سوریه، حضور در لبنان و حمایت از مبارزات ضد اسرائیلی و تلاش برای حفظ جبهه پایداری، هر کدام بخشی از این تلاش ها است(همان: 3) به عبارتی دیگر، نزدیک به چهار دهه دخالت سوریه در مناقشه جولان در حد نظری باقی مانده است و این مسئله از طریق گروه های کوچک تر فلسطینی و لبنانی ادامه یافته است. (Baroud: 2011) در سال 2000، با شکست دیدار اسد و کلینتون در ژنو، مذاکرات صلح سوریه و اسرائیل ناکام ماند. بار دیگر از بهار سال 2008، مذاکرات رسمی به صورت غیر مستقیم در ترکیه آغاز شد. از 19 مه تا 23 دسامبر 2008، شش دور از این مذاکرات انجام شد و پس از مدتی توقف، با آغاز حمله اسرائیل به غزه، به صورت یک طرفه توسط دمشق قطع گردید (موسوی، 1388: 1) با مواردی که ذکر شد، مشخص می شود که سوریه چه نقشی را می تواند در مذاکرات صلح اعراب و اسرائیل بازی کند. به عبارتی می توان گفت که سوریه تأثیر گذارترین کشور عرب ضد صهیونیست است. بنابراین، با کشاندن این کشور به پای میز مذاکره و توافق با اسرائیل، تا حد زیادی مشکلات امنیتی و موجودیتی این کشور مرتفع خواهد شد. در مورد گزینه دوم اهداف راهبردی امریکا، باید گفت که سوریه می تواند در روند صلح خاورمیانه نقش بارزی را داشته باشد و انتظار ما این است که امریکا در جهت متقاعد کردن و حل مسئله جولان، به سوریه فشار زیادی را وارد آورد.
گزینه سوم از اهداف راهبردی امریکا، تأمین و تضمین منافع و امنیت اسرائیل است. تضمین موجودیت، منافع و امنیت اسرائیل، همواره از اهداف برنامه های غیر قابل تغییر امریکا از ابتدای پیدایش این رژیم بوده است. دلایل این رابطه ویژه و استثنایی، پژوهش مبسوطی را می طلبد، اما واقعیت آن را همگان صحه گذارده و تأیید می نمایند. حتی با روی کار آمدن اوباما و شعار "تغییر" وی نیز شاهد تغییری در این قضیه نبودیم. درمورد مسائل مهم سیاست خارجی ایالات متحده، هیچ چیز اساسی طی سه سال گذشته بهبود نیافته است؛ ایالات متحده همچنان بدون قید و شرط، حتی در موارد بغرنج رنج های فلسطین و تمرد اسرائیل از قوانین بین المللی، پشت سر اسرائیل بوده است.( Falk: 2011) اسرائیل و تأمین بقا و امنیت آن از جمله کدهای ژئوپولیتیکی (3) جهانی امریکا محسوب می شود. کد ژئوپولیتیکی عبارت است از دستور کار عملیاتی سیاست خارجی یک کشور که در ماورای مرزهای خود، مکان های جغرافیایی را مورد ارزیابی قرار می دهد.( حافظ نیا، 1390: 144) بر این اساس، امریکا باید به نفع اسرائیل در منطقه توازن ژئوپولیتیکی(4) ایجاد نماید. توازن ژئوپولیتیکی به معنای برابری نسبی وزن ژئوپولیتیکی و عناصر قدرت یک واحد سیاسی - فضایی، با رقبای آن است.(حافظ نیا، 119:1390) درهمین راستا پروژه های ائتلاف سازی به نفع اسرائیل و امنیت آن، از جمله استراتژی های امریکا در چند دهه ی گذشته بوده است. سوریه در جایگاه ژئوپلیتیکی خاصی قرار دارد که به همراه ایدئولوژی سرسختانه رهبران آن، امنیت اسرائیل را به مخاطره می اندازد. این کشور به تعبیری در چهار راه خطرناک ژئوپولیتیکی قرار گرفته است؛ سوریه با اردن، اسرائیل، لبنان، ترکیه و عراق هم مرز است، در دره فرات گسترش یافته و در تقاطع آبراه بزرگ و خط لوله خط منطقه است و دارای همکاری های گسترده نظامی با روسیه می باشد. روسیه در بندر طرطوس سوریه و کنار دریای مدیترانه پایگاه پیشرفته نظامی ایجاد نموده که به منزله سنگر خاورمیانه ای آن کشور است. دمشق متحد مهم ایران و دشمن آشتی ناپذیر اسرائیل و متضاد آن است.( Chossudovsky: 2011) سوریه در میان ایران و گروه های جهادی فلسطینی و لبنانی قرار گرفته است. این کشور نه تنها خود از این گروه ها حمایت می کند، بلکه قلمرو و مرز ژئوپولیتیکی ایران، یعنی دشمن اسرائیل را به کناره مرزهای این رژیم رسانده است. از طرفی دیگر، باید توجه داشت که رژیم اسد به دلیل اتخاذ مواضع مبارزه جویانه و سرسختانه در قبال اسرائیل و حمایت از جریان های مقاومت در فلسطین و لبنان، تا حدودی از حمایت ملی گرایانه نیز بهره می برد. ( AKI:2011) با حمایت های ایران و سوریه بود که اسرائیل شکست ناپذیر جنگ های 1967 و 1973، دو بار از دو گروه جهادی در سال های 2006 و 2008 شکست سنگینی خورد. با نابود کردن این پل ژئوپلیتیکی و از میان برداشتن رابط میان ایران و صف اول مقاومت، هدف اول امریکا به عنوان تضمین کننده امنیت اسرائیل، بدیهی خواهد بود. با شروع حوادث منطقه، فرصت مناسبی برای این سیاست به وجود آمده است. به دیگر سخن، حوادث سوریه مانور امریکا برای از بین بردن محور ایران، سوریه و حزب الله به عنوان شالوده قدرت ایران در منطقه است ( Abdo: 2011) و هنگامی که دوستان اسرائیل در واشنگتن به این نتیجه رسیدند که راه ایران از سوریه می گذرد و پاشنه اَشیل حزب الله نیز هست، روز شمار سقوط بشار اسد شروع شد.(Cathail: 2011) بنابراین، در اجرای گزینه سوم از اهداف راهبردی امریکا درخاورمیانه، سوریه نقش مهمی دارد و با تحت فشار قرار دادن آن، می توان به نفع اسرائیل امتیازات فراوانی گرفت.
چهارمین هدف از اهداف راهبردی امریکا، ستیز با اسلام سیاسی، با عنوان مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی است. درست است که سوریه در محور مقاومت در کنار جمهوری اسلامی ایران قرار دارد، اما نظام سیاسی و ایدئولوژی رهبران این کشور، سنخیتی با اسلام سیاسی ندارد و صاحب نظران، این کشور را سکولارترین کشور عرب منطقه می دانند. از طرفی دیگر، طی زمامداری خاندان اسد در سوریه، هیچ گونه عملیات تروریستی علیه اهداف امریکا از این کشور سازماندهی نشده است و یا افرادی به صورت مشخص تبعه سوریه نبوده اند که به بهانه آنها به این کشور فشار آورده و یا حمله نظامی مانند افغانستان انجام دهد. بنابراین، احتمال فشار به سوریه جهت تضعیف مستقیم اسلام سیاسی، منتفی است. البته از جهتی دیگر، با وجود پیوندهای میان ایران و سوریه، تضعیف سوریه می تواند در راستای تحت فشار قرار دادن ایران که منادی اسلام سیاسی در منطقه است، مورد توجه امریکا قرار گیرد.
گزینه بعدی از اهداف امریکا در خاورمیانه، مقابله و یا حداقل کنترل کشورهای مخالف منافع امریکا به نظر می رسد. این گزینه می تواند سایر اهداف را تحت پوشش خود قرار دهد. جمهوری اسلامی ایران، شاخص ترین و سرسخت ترین دشمن امریکا و اسرائیل در منطقه و جهان است؛ این کشور امنیت جریان انرژی خاورمیانه را به سمت غرب، به چالش می کشاند، فرایند صلح خاورمیانه را مورد خدشه قرار داده، اسرائیل را به رسمیت نمی شناسد و موجودیت آن را زیر سئوال می برد و به گروه های جهادی کمک های معنوی و مادی می نماید، حکومتی اسلامی و مردم سالار تشکیل داده است و لیبرال دموکراسی امریکایی را در جهان مورد چالش قرار می دهد، منادی و ترویج دهنده اسلام سیاسی در جهان اسلام است، ارزش های امریکایی را زیر سئوال برده و منادی ارزش های اسلامی متضاد با آن است، همچنین به سطح بالایی از دانش دست پیدا کرده است. به طور کلی باید گفت که این ایران است که محور مقاومت علیه اسرائیل و اهداف امریکا در منطقه خاورمیانه را مدیریت و پشتیبانی می نماید. از نظر امریکا، جمهوری اسلامی ایران نظم ژئوپولیتیکی(5) منطقه و جهان را به ریخته است. بنابراین امریکا با تضعیف و یا نابود سازی این منبع تولید چالش، می تواند به تمامی اهداف راهبردی دیگر خود در منطقه دست یابد. در این راستا باید توجه داشت که راهبردهای "همه چیز بدون ایران" و "همه چیز علیه ایران" راهبردهای مسلط سیاست خارجی امریکا در قبال ایران در دوره های کلینتون و بوش بود که هم اکنون نیز در دوره اوباما به شکل دیگری دنبال می شود. در واقع، یکی از مهم ترین محورهای سیاست خارجی اوباما در منطقه کاهش نفوذ ایران در سوریه و تضعیف جبهه مقاومت و همچنین ایجاد اجماع بین المللی علیه ایران است. فشارهای امریکا برای خارج کردن ایران از روندهای جهانی تصمیم گیری درباره سوریه که اخیراً در عدم دعوت از ایران در نشست ژنو نمود داشته است را می توان از این نظر ارزیابی نمود.
به نظر می رسد پیشنهادی که هانتیگتون داده توسط امریکایی ها در دست اقدام است. تک قطب برای به چالش کشیدن قدرت عمده منطقه ای، باید با قدرت های دوم منطقه ای اتحاد استراتژیک برقرار کند و بدین طریق، موازنه ای کم هزینه به نفع خود و اسرائیل در منطقه خاورمیانه ایجاد نماید. در یک دهه گذشته و تا قبل از آغاز خیزش های گسترده مردمی و تحولات اخیر جهان عرب، دو ائتلاف مهم در خاورمیانه قابل شناسایی بودند: اول، ائتلاف یا محور موسوم به محور اعتدال عربی که از کشورهای محافظه کار عربی متحد غرب در منطقه تشکیل می شد و بازیگران اصلی آن شامل کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس با محوریت عربستان سعودی، مصر و اردن بودند. ائتلاف دوم، محور مقاومت متشکل از کشورهای جمهوری اسلامی ایران و سوریه و گروه های مقاومت حماس و حزب الله بودند. این ائتلاف بر خلاف ائتلاف نخست که همکاری و همراهی با غرب و اسرائیل را به عنوان محور اصلی سیاست خارجی دنبال می کرد، مخالف سیاست ها و حضور امریکا و اسرائیل در سطح منطقه بوده است. (اسدی: 1390) بنابراین استدلال، هر دو ائتلاف سعی داشتند که کشورهای بیشتری را به محور خود وارد نموده و طرف مقابل را در موضع ضعف قرار دهند. اما با وقوع حوادث و تحولات مردمی در خاورمیانه و شمال آفریقا، تغییراتی دراین ائتلاف ها به وجود آمده است. حاکمان مصر و تونس که در جرگه ائتلاف به اصطلاح اعتدال و همپیمان امریکا بودند، سقوط نمودند. مصر بازیگری مهم و کلیدی در محور اعتدال عربی بود که همکاری ها و روابط ویژه ای با امریکا و اسرائیل داشت و در اعمال فشار بر گروه های مقاومت، نقش قابل توجهی داشت. با کنار رفتن رژیم مبارک در مصر و دگرگونی شرایط سیاسی، این کشور در حال بازتعریف نقش منطقه ای خود است و این دیدگاه وجود دارد که مصر با رویکردهای جدید سیاست خارجی، از محور اعتدال عربی خارج شده و دیگر نمی توان آن را به عنوان بازیگری در قالب این ائتلاف محسوب کرد.(اسدی: 1390) بنابراین در معادلات منطقه ای، توزیع قدرت به نفع ائتلاف مقاومت شده است. کما اینکه ویژگی های جامعه شناختی خیزش های مردمی و حرکات آنها در قبال اسرائیل نیز مؤید آینده پر فراز و نشیب رفتار این کشورها با اسرائیل است و به جرأت می توان گفت که سیاست خارجی کشوری مانند مصر نیز دیگر مانند گذشته نخواهد بود. با این اوصاف، بدیهی است که بازیگران حاضر در ائتلاف مقابل، دست به تدابیری زده و معادله را به سمت تساوی و در آینده برد، تغییر دهند.
در سال 2003، طبق طبقه بندی پنتاگون، سوریه به عنوان دولتی سرکش و پشتیبان تروریسم معرفی شد. و جنگ با سوریه به عنوان بخشی از جنگ گسترده با ایران مورد ارزیابی قرار گرفت ( Chossudovsky:2011) و ایران، عراق و سوریه در اولویت تغییر رژیم برای قرن جدید امریکایی قرار گرفتند. (2011: Bolton) به تعبیری دیگر، سوریه گروگان امریکا برای فشار به ایران است. این کشور همپیمان استراتژیک ایران در برابر گروه کشورهای عربی به رهبری عربستان و همچنین اسرائیل است. برای ایران، سوریه خط مقدم دفاع در برابر ایالات متحده و اسرائیل است.(Abdo:2011) امریکا در طول سالیان سعی نموده است عربستان را در برابر ایران قرار داده و تجهیز نماید تا موازنه ای منطقه ای ایجاد کند؛ اما به نظر می رسد عربستان به تنهایی، توانایی این موازنه را ندارد. لذا ترکیه در عرصه خاورمیانه و سوریه ورود پیدا می کند و این موضوعی است که معادلات را پیچیده تر می سازد که در قسمت بعدی بدان پرداخته می شود. از توضیحات هدف پنجم راهبردی امریکا می توان نتیجه گرفت که واشنگتن باید برای پیشبرد مذاکرات صلح و همچنین امنیت اسرائیل، باید این کشور را از ایران جدا سازد.(Brookings: 2009) و در این راستا با خارج نمودن سوریه از همپیمانی با ایران، نه تنها به محور مقاومت و پشتیبان آن یعنی ایران ضربه وارد می شود، بلکه دشمن دیرین امریکا یعنی جمهوری اسلامی ایران نیز تضعیف می شود. بنابراین هجمه به سوریه طی حوادث اخیر، از جانب امریکا منطقی به نظر می رسد.
ششمین و آخرین هدف راهبردی امریکا در منطقه خاورمیانه، گسترش فرهنگ امریکایی در پوشش ایجاد دموکراسی، ایجاد بازار آزاد و سکولاریسم در منطقه است؛ مشخص است که سوریه حرف چندانی برای گفتن در این زمینه و ایستادن در برابر فرهنگ امریکایی ندارد. البته از جهتی دیگر، تلاش برای جایگزین نمودن سکولارهای دیگری به جای بشار اسد که وجه آرمانی و ایدئولوژیکی او را نداشته باشند، می تواند در این راستا قرار گیرد.
تا این قسمت، دلایل همراهی امریکا با مخالفان بشار اسد مطرح شد. حال این سؤال پیش می آید که آیا امریکا مایل است حکومت بشار اسد را سرنگون سازد و یا اینکه او را تحت فشار قرار داده و در جهت اهداف گفته شده امتیازگیری نماید؟ اسرائیل در همسایگی سوریه قرار دارد، بلندی های جولان سوریه را در اشغال خود دارد و سوریه را دشمن خود می داند؛ اما بعد از خیزش های مردمی، با چالش های جدیدی رو به رو شده است که از خطر نظام بشار اسد بسیار بیشتر است. مردم در مصر، سفارت اسرائیل را اشغال نمودند و علیه موجودیت آن تظاهرات به راه انداختند. خطوط گازی که از مصر به اسرائیل کشیده شده است، هر روز مورد تهدید و بمب گذاری قرار می گیرد. دولت مصر اعلام کرده گذرگاه رفح که تنها راه خشکی به غزه است را باز نماید و گفته است که در سیاست خود با اسرائیل تجدید نظر می کند. دولت حماس و محمود عباس توافقات و قرار دادهایی را با هم امضا نموده اند و در زمینه هایی به اشتراک نظر رسیده اند. منافع اسرائیل در کشورهای دیگر نیز مورد چالش قرار گرفته و امنیت آن مورد تهدید جدی قرار گرفته است. به موجب سیاست مهار مخالفان اسرائیل، سوریه به عنوان سرپرست مقاومت عرب مورد هجمه قرار می گیرد در حالی که مرزهایش با اسرائیل، یعنی جولان اشغال شده، همچنان آرام است. (Baroud: 2011) مرزهای اسرائیل با سوریه از بی خطرترین مرزهای اسرائیل بوده است و این ثبات برای اسرائیل مفید و در طول سالیان آرامش خاطر به بار آورده است؛ اما معلوم نیست که با فرو پاشی دولت بشار اسد، چه نظامی بر روی کار خواهد آمد و امنیت این مرزها را چه کسی تأمین خواهد کرد.
دولت بشار اسد و همچنین پدرش حافظ اسد، اخوان المسلمین و گروه های سلفی و تندرو وهابی را در طول سالیان کنترل و محدود نموده است. با از هم پاشیدن این کنترل، به نظر می رسد سوریه دچار نوعی هرج و مرج، بی ثباتی، جنگ قومی و مذهبی شود. بنابراین، محیط برای گروه های تندرو و افراطی متمایل به القاعده فراهم می شود؛ اگر چه رهبران اسرائیلی از وجود جریانات دموکراسی خواه و گروه های حقوق بشری فعال در سوریه مطلع هستند، اما آنها از قدرت یابی اخوان المسلمین سوریه نیز در هراسند. (Rabinovich: 2011) از طرفی دیگر اتخاذ یک مدل مداخله سخت خارجی، عواقب وحشتناکی را برای مردم سوریه و کل منطقه به ارمغان می آورد. وابستگی رو به رشد مخالفان به نیروهای خارجی، موجب بن بست در سوریه و شعله ور شدن آتش فرقه گرایی و جنگ داخلی می شود که در این صورت، این حوادث از حوادث لبنان و لیبی نیز خطرناک تر خواهد بود. (Baroud: 2011) نکته دیگر تهدیدی است که سوریه متوجه منافع امریکا به خصوص اسرائیل، در صورت حمله نظامی امریکا نموده است. بشار اسد در گفت وگو با نشریه بریتانیایی تلگراف گفت: «سویه قطب منطقه است؛ خط گسل است و اگر با آن بازی کنید، موجب زلزله خواهد شد. آیا می خواهید شاهد افغانستانی دیگر باشید؟ یا دهها افغانستان دیگر؟ و اگر (غرب) به دنبال طرح تجزیه سوریه است، این به این معنی است که قصد دارد کل منطقه را تجزیه کند». (مردمسالاری: 1390) دبیر کل حزب الله لبنان نیز می گوید: «تحولات منفی یا مثبت در سوریه بر همه کشورهای منطقه تأثیر گذار خواهد بود.» (العالم: 1390) در این راستا باید توجه داشت که برخی محققان بر این باورند که امریکایی ها همچنان نظریه ی هرج و مرج خلاق که در دوره بوش مطرح بود را دنبال می کنند. بر اساس این نظریه، این خاورمیانه با این مرزهای سیاسی، نتیجه پیروزی بریتانیای کبیر و فرانسه در دوران های گذشته است، ولی پس از فرو پاشی شوروی، امریکا پیروز شده است و از این رو حق این کشور است که مهندسی جدیدی را در خاورمیانه انجام دهد. این مهندسی جدید با توجه به منافع اسرائیل، تجزیه منطقه به مینی کشورها یا کشورهای کوچک، بر اساس تقسیمات فرقه ای است. (مهتدی: 1390) بر این اساس، می توان تحولات عراق، سودان و همچنین احتمال تجزیه کشورهایی چون یمن، لیبی و سوریه را مورد توجه قرار داد.
البته باید توجه داشت که بروز ناآرامی های گسترده و عدم توانایی غرب برای مدیریت تحولات، و درنتیجه بروز چالش های امنیتی برای رژیم صهیونیستی، دنبال نمودن چنین راهبردهایی را در عمل با چالش مواجه ساخته است و این همان دغدغه ای است که ترمزی برای اقدامات نهایی، سخت و نظامی امریکا در جهت از میان برداشتن دولت بشار اسد شده است. به عبارتی دیگر، هرگونه مداخله نظامی تحت لوای ناتو علیه سوریه منجر به بی ثباتی کل منطقه می شود و به طور بالقوه قابلیت تشدید بحران در بیش از یک منطقه ژئوپولیتیکی و جغرافیایی از شرق مدیترانه تا مرزهای افغانستان، پاکستان، تاجیکستان و چین را دارد. ( Chossudovsky: 2011) بر این اساس، از بی ثباتی سوریه ممکن است دو حالت به وجود آید. یک حالت این که یک رژیم کاملاً مردمی و اسلامی ایجاد شود و این برای اسرائیل در دراز مدت بسیار خطرناک است. حالت دوم این که یک هرج و مرج و جنگ داخلی رخ دهد، که باز خطری برای رژیم صهیونیستی خواهد بود؛ چون این هرج و مرج به مناطق دیگر منتقل خواهد شد. و در چنین شرایطی، فضا برای مانور جریان های مقاومت های لبنانی و فلسطینی منطقه بیشتر می شود که باز هم برای منافع اسرائیل خطرناک است.(صادق الحسینی: 1390) مؤید این تحلیل اخباری منتشر شده است مبنی بر این که مسئولان بلند پایه قطری اخیراً در سفر محرمانه به اسرائیل، از آنان خواسته اند تا لابی اسرائیل در کنگره امریکا را متقاعد کنند که ملاحظات خود درباره دخالت بین المللی در سوریه را بردارند.(جوان آنلاین: 1390) بنابراین، تا زمانی که خیال امریکا از بابت امنیت اسرائیل و توانایی مدیریت تحولات راحت نشود، دست به اقدام نهایی نظامی وسرنگونی بی محابای بشار اسد نخواهد زد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Geopolitical Transition
2. Geopolitical Weight
3. Geopolitical Code
4. Geopolitical Balance
5. Geopolitical Order



منبع مقاله:
فصلنامه روابط خارجی،سال چهارم، شماره چهارم، زمستان 1391